یادش آمد که پیامبر فرموده بودند:
سپرت را بفروش و با پولش زندگی بساز برای فاطمه ام.
اما نفرموده بودند دخترم خودش سپر
می شود برایت . . .
- ۰ نظر
- ۲۲ فروردين ۹۲ ، ۲۳:۳۴
یادش آمد که پیامبر فرموده بودند:
سپرت را بفروش و با پولش زندگی بساز برای فاطمه ام.
اما نفرموده بودند دخترم خودش سپر
می شود برایت . . .
بانو
نمی یابمت؟؟
اما کنار تو گریه مرسوم است ...
مگر می توان پهلوی تو بود و شکسته نبود...
شرمنده ایم بی بی جان
شرمنده که بهای علوی شدنمان، «جان» شما شد
و شرمنده تر از آنیم که شما «بی جان» شدی و
ما علوی نشدیم…
خسته
ام از فصل سرد گناه و دلتنگ روزهای پاکم …
بارانی
بفرست ، چتر گناه را دور انداخته ام
من عمومی مینویسم ....
اما تو ....
تو خصوصی بخوان......
نمی گویم مخاطب
خاصی دارم برای متن هایم ....
اما خودت را مخاطب خاص بدان.....
من تنــها تــو را دارم برای خواندن حــرف دل
اگه هیچوقت بعداز هر لبخندی
خدارو شکر نمیکنی . . .
.
.
.
حقی نداری بعداز هر اشکی
اونو سرزنش کنی . . !
"خدایا شکرت"
یـا دیـوار هـای مـا مـوش نـدارنـد یـا مـوش هـا کـر شـده انـد ،
و نـمـی شـنـونـد صـدای نـالـه هـای پـر از بـغـضـم را . .
مـوش هـم مـوش هـای قـدیـم . .
گاهی
یک
دوست
کاری میکند
که دلت بدجور
برای ” دشمنت ” تنگ میشود...
چگونه دست دلم را بگیرم ودر کنار
دلتنگیهایم قدم بزنم
در این خیابان
که پر از چراغ و چشمک ماشینهاست
...نه آقایان:
مسیر من با شما یکی نیست
از سرعت خود نکاهید
من آداب دلبری را نمی دانم...
اسم های مجــازی
تصویر های مجــــازی
مشخصات مجــــازی
و در بین این همه چیزهای مجازی
تنـــها یک چیز حقیقت دارد
تنـــهایی “ من و تـــو ” …
کاش به جای جدا کردن دخترا از پسرا ، یکی میومد لاشیارو از بقیه جدا می کرد
میـدونی بن بسـتــــــ| زنـدگی کـجـاست ؟؟؟
جــایــی کـه ...
نـه حـــق خــواسـتن داری
نـه تــوانــایـی فـــرامــوش کـــردن
یه زمانی می گفتن از تو چشماش میشه فهمید
راست میگه یا دروغ ...
اما حالا دیگه اینقدر توانمند شدن بعضیا
که با چشمشونم دروغ میگن ...
زخـم هایـم به طـعـنـه می گویند :
دوســتانـت چه قدر بــانـمکند ....