سـاعـتـهــا زیـر دوش
مـیـنـشـیـنـی بـه کـاشـی هـای حـمـام خـیـره مـیـشـوی ...
غـذایـت را ســرد مـیـخـوری ...
نـاهـار را نـصـفـه شـب،
صـبـحـانـه را شـام
- ۰ نظر
- ۰۸ فروردين ۹۲ ، ۲۳:۰۲
سـاعـتـهــا زیـر دوش
مـیـنـشـیـنـی بـه کـاشـی هـای حـمـام خـیـره مـیـشـوی ...
غـذایـت را ســرد مـیـخـوری ...
نـاهـار را نـصـفـه شـب،
صـبـحـانـه را شـام
در سینهام دوباره غمی جان گرفته است
« امشب دلم به یاد شهیدان گرفته است »
تا لحظهای پیش دلم گور سرد بود
اینک به یمن یاد شما جان گرفته است
شاید میان این همه
" نامردی " باید
شیطان را بستائیم که " دروغ
" نگفت
جهنم را به جان خرید
اما " تظاهر " به دوست
داشتن آدم نکرد
این روزها زیــــــــادی ساکت شــــــــــده ام
نمی دانــــــم چـــــــرا حرفــــــــهایم
به جـــــــــــــای گلو
از چشمهایم بیرون می آیند
بچــه تــر از حــالا کــه بودیــــم
میگفتــــن خــــدا نــه مــی خوره
، نــه مــی پوشــه ، نــه منـــزل داره
..
کمــی بزرگتـــر که شدیــم
چند روز پیش که تو خیابونای تهران راه میرفتم به ماشینای مدل بالا که توشون راحت نشسته بودن و پز میدادن نگاه میکردم که
یه امبولانس قبرستون از بغلم رد شد
رو شیشش نوشته بود :تاحالا فکر کردی اخرین مدل ماشینی که
سوار میشی چیه؟؟؟
زورنزن
مسافرخودمی رفتم تو فکر تو دلم گفتم میدونم مسافر توام اونا هم میدونن؟؟؟؟
آهســته بیا
چیــزی هم ننــویس
نــظر هم نگــذار
همــان که بخــوانــی بــس است
مــن به بــیمحــلی های آدمــها عــادت دارم
سرم را نه ظلم می تواند خم کند
نه مرگ
نه ترس
سرم فقط برای بوسیدن دست های تو خم می شود مادرم
از اعماق وجودم اعتقاد دارم که هر روز، روز توست. ..
پ.ن : منتظر روزیم که دستانت رو ببوسم مادرم فاطمه س
دلم می گیرد ... وقتی می بینم او هست ...
من هم هستم ...
اما " قسمت" نیست ...
ما همان آدمهایی هستیم که به راحتی دیگران را ترک میکنیم
اما وقتی کسی ترکمان میکند
جوری که انگار دنیا به آخر رسیده باشد
بغض گلویمان را خفه می کند
گمنامی برای شهرت پرستها دردآور است
اگر نه همه اجرها در گمنامی است.
شهید آوینی
گاهی دلت میخواهد همه بغضات از تو نگاهت خونده بشه که جسارت گفتن کلمه هارو نداری…
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری و یه جمله مثله:چیزی شده؟؟؟!
اونجاست که بغضتو با یه لیوان سکوت سرمیکشی
وبا لبخند میگی: نه هیچی
انـدوه که از حــد بگــذرد جایش را میدهد به یک بیاعتنایی مـزمـن
دیـــگـر مـهـم نـیـســت : بــــــــــودن یا نـبـــــــــودن ؛ دوست داشـتــن یا نـداشـتـــن
آنـچه اهـمـیـت دارد کــــشــــداری رخـوتـنـاک حسی است که
دیگر تـو را به واکـنـش نمیکـشانــــد
در آن لحظه فـقـط در سکوت غـرق می شـوی و نـگـاه میکـنی و نـگــــــــــاه . . .
همین
یا علی جان تربت زهرا کجاست؟
یادگار غربت زهرا کجاست؟
تا ز نورش دیده را روشن کنم
بر مزارش شعلهها بر تن کنم . . .
شکستن دل … به شکستن استخوان دنده میماند
از بیرون همه چیز رو به راه است، اما
هر نفس… درد است که میکشی
و من … چه درد می کشم …